انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
این قدر که خالی شده بعد از “تو” جهانم…!
.
.
.
یک مشت فانوس می پاشم
چشمانم سوسوی عاشقانه می زند
اما,تو انگار می خواهی گم کنی خانه دلم را !
.
.
.
“تو نیستی و هراسی در دلم افتاده”
حال مادر لالی را دارم که که کودکش را در انبوه جمعیت گم کرده است !
.
بقیه در ادامه مطلب….